(دلت میاد غریبه دستامو بگیره؟؟)

خدایــم ؛ من که از کوی تو بیرون نرود پای خیــالم ... چه بــرانی ، چه بــخوانی ، چه به اوجــم برسانی ، چه به خــاکم بکشانی ... من نه آنم که بــرنجم ... نه تو آنی که بــرانی ...

نوشته شده در 22 / 6 / 1398برچسب:,ساعت 21:35 توسط zizigolo| |

تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !

 

دلم یک دنیا تنهایی میخواهد

با یه عالمه تو

و تمام گوشه کنارهای اغوشت

می روم...به کجا؟
نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی!

کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید....
 

نوشته شده در 18 / 7 / 1391برچسب:,ساعت 13:12 توسط zizigolo| |

حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ...

 

مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که این‌همه می‌میریم؟ !!

 

ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"

نوشته شده در 18 / 7 / 1391برچسب:,ساعت 13:6 توسط zizigolo| |

گاهی خود سرنوشت هم میخواهد پا درمیانی کند....

برای دلی تنگ.........

اما وقتی دلی شکست غروری خورد شد و عشقی مرد از دست سرنوشت هم کاری بر نمیاید.........

نوشته شده در 17 / 7 / 1391برچسب:,ساعت 22:26 توسط zizigolo| |

از اتـــاق خاطـــراتم بوی حـــلوا بلند شــده است...


آرام فـــاتــحه ای بــخـــوان...


شـــاید خدا گذشـــته ام را بیــــامــــرزد...!!!!!

 

آدمـــ بـایـد یـه "تـو" داشـتـه بـاشـه

کـه هـر وقـتـــــ از هـمـه چـــ ــــے

خـسـتـه و نـا امـیـد بـود بـهـش بـگـه :

مـهـمـــ ایـنـه کـه تـو هـسـتــــ ــــے ،

بــــــــے خـیـال ِ دنـیـا .......................

نوشته شده در 17 / 7 / 1391برچسب:,ساعت 22:18 توسط zizigolo| |

کاش فقط یکبار دیگه با عشق نگاهم میکردی...........

 

وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن ...

 

نوشته شده در 16 / 7 / 1391برچسب:,ساعت 21:42 توسط zizigolo| |

خدا از تهه تهه قلبم میگم..........

تنها پناهم تویی.............

نوشته شده در 16 / 7 / 1391برچسب:,ساعت 21:40 توسط zizigolo| |

zizigolooمیگه:

 

یه لحظه صدایی آشنا با خاطراتم.....

صدای خنده ای که یک فصل پیش قند توی دلم آب میکرد.....

تنم لرزید...

دستانم یخ کرد...

جرات برگشتن و پشت سرم را نگاه کردن نداشتم اگه بازم خیال بود چیییییی؟

نگاهم به نگاهش گره خود..........

میخندید ......

شاد بود.........

اما دیگر من را نگاه نمیکرد.........

نگاهش و قلبش و صدایشو عشقش مال دیگری بود.....

ولی شاد بود.........

ولی میخندید.........

ولی از دوری من ناراحت نبود.......

همین که شاد بود مرا بس است.......

در تنهاییم با یاد خنده هایش شاد شادم........

نوشته شده در 23 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 23:31 توسط zizigolo| |

تنها دلخوشیم رو هم ازم گرفت.....

کاش میدونی چه به روزم آوردی..........

نوشته شده در 23 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 15:3 توسط zizigolo| |

با آفتاب هم آغوش شدم....

شاید جبرانی باشد برای تن یخ زده ام به جای آغوش تووووووووووووووووووووو....

نوشته شده در 23 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 14:56 توسط zizigolo| |

چشم دوختم به در..........

پس کی میای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در 23 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 14:51 توسط zizigolo| |

zizigolooمیگه:

روز های بی تو دارد میگذرد باورم نمیشه..........

 

 من آنقدر غرق یادت بودم که نفهمیدم یک فصل از رفتنت گذشت......

نوشته شده در 22 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 21:12 توسط zizigolo| |

zizigolooمیگه:

هرشب خودم را در آغوش میگیرم....

میبرم میخوابونم.........

پتو رو میکشم روش......

و پیشونیش رو میبوسم.....

اشک تو چشماش جمع میشه....

بغض میکنه و میگه :دلتنگشم.....

موهاشو نوازش میکنم....

و میگم:

غصه نخور خودم جان....

یه روزی همه چیز درست میشه ....

بهت قول میدم برشگردونم و بیارم پیشت....

بهت قول میدم من برم و اون باشه همیشه پیشت....

بهت قول میدم خودم جاااااااااان.....

نوشته شده در 22 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 21:4 توسط zizigolo| |

تا آخر عمر تنها موندی مهم نیست....

ولی نذار به جایی برسی که در آغوش کسی با یاد دیگری بخوابی............

نوشته شده در 21 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 22:37 توسط zizigolo| |

اگر الان بودی و گریه های شبانه ام رو میدیدی قرص خوردنهامو میدیدی..........

فریادهای بی صدامو میشنیدی..........

توی تنهاییهام هزار بار مردنم را میدیدی.....

هرگز وجدانت به رفتن رضایت نمیداد بی وجدان...........

 

نوشته شده در 20 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 21:5 توسط zizigolo| |

چه بیخیال از حال و روز من رفتی پی سرنوشتت......

نوشته شده در 20 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 21:3 توسط zizigolo| |

نوشته شده در 5 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 17:59 توسط zizigolo| |

تقدیم به مامان خوبم که این شعر رو خیلی دوست داره......

بی تو، مهتاب‌ شبی ، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید :

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه، محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

لحظه ‌ای چند بر این آب نظر کن ،

آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،

باش فردا ، که دلت با دگران است !

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم :‌ حذر از عشق !؟ – ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم …

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم !

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت …

اشک در چشم تو لرزید ،

ماه بر عشق تو خندید !

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم …

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !

نوشته شده در 30 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 23:36 توسط zizigolo| |

هنوز هم صدقه هایم به نیت سلامتی توست

 

هی بی وفا....

 

سلامتی؟؟؟؟؟

نوشته شده در 30 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 20:15 توسط zizigolo| |

می گویند لیاقت نداشت

 

نمی دانند که تو فقط

 

دوستم نداشتی…

 

همین!!!

نوشته شده در 30 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 20:10 توسط zizigolo| |


به سیــــــــــــــــــــــــم آخر…

 

ساز میزنم امشــــــــــــــــــــــــب…!

 

به کوری چشم دنیــــــــــــــــــــــــا….

 

که ســــاز مخالــــــــــــــــــــــــف میزنــــــــــــــــــــــــد…

 

با من….!!!!!!

نوشته شده در 30 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 20:8 توسط zizigolo| |

 

زن که باشی درباره‌ات قضاوت می‌کنند؛
در باره‌ی لبخندت که بی‌ریا نثار هر احمقی کردی

 

درباره‌ی زیبایی‌ات......که دست خودت نبوده و نیست

 

درباره‌ی تارهای مویت که بی‌خیال از نگاه شک‌آلوده‌ی احمق‌ها از روسری بیرون ریخته‌اند

 

 درباره‌ی روحت، جسمت

 

 درباره‌ی تو و زن بودنت، عشقت، همسرت قضاوت می‌کنند

 

 تو نترس و زن بمان

 

  احمق‌ها همیشه زیادند

 

  نترس از تهمت دیوانه‌های شهر

 

که اگر بترسی رفته رفته زنِ مردنما می‌شوی

نوشته شده در 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 1:21 توسط zizigolo| |

zizigolooمیگه:

من از فاصله های دور در کنارتم....

قلبم برای دردی که کشیده ای شکسته است ....

من کنارت نیستم اما میدانم که اگر بدانی به یادت هستم و در غمت شریکم شاید آجری باشد که از آوار رویاهایت کم میشود.....

هم وطنم....هم میهنم ....

خیال نکن که در خانه ام آسوده نشسته ام دلم و جانم با توست ............

تویی که در لحظه ای غمهای عالم بر سرت آوار شد.....

من و تو با هم و در کنار هم دوبار خانه ای میسازیم برای جاودانگی....

آذربایجان تسلیت........

 

 

نوشته شده در 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 1:12 توسط zizigolo| |

 

 

نوشته شده در 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 1:10 توسط zizigolo| |

ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه!

- قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم!

- موبایل هم نشدیم، روزی هزار بار نگامون کنی!

- پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن!

- آهنگ هم نشدیم، دو نفر بهمون گوش کنن!

- مانیتور هم نشدیم ازمون چشم برندارن!

- کلاه هم نشدیم حداقل باعث سرگرمی ملّت باشیم!

- ته دیگ هم نشدیم که واسطه رسیدن بهمون کلی صبر و سعی و تلاش کنن!

- خودکار هم نشدیم که علم و دانش به دست خودمون نوشته بشه!

- کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کله مون بکشن!

- صندلی هم نشدیم چهار نفر بهمون تکیه کنن!

- مدیر بانک هم نشدیم بریم کانادا خونه 2 میلیاردی بخریم هدیه بدیم به دخترمون!

- پرسپولیسی هم نشدیم گل بزنیم با هم حال کنیم!

- آبدارچی بانک هم نشدیم 1 میلیارد بزنیم به جیب!

- بزم نشدیم یه علفی چیزی به دهنمون شیرین بیاد!

- آفساید که خوبه یه خطای ساده هم نشدیم قدِ یه کارت زرد ازمون حساب ببرن... اه

- بیل گیتس هم نشدیم که 500 دلار در ثانیه درآمدمون باشه

- لواشکم نشدیم که یکی برامون ضعف کنه...

- فرزند آخرم نشدیم که هر چی خواستیم مامان بابامون برامون بخرن!

- فرزند آخر هم نشدیم که با داداش بزرگمون بریم بیرون دور بزنیم و حالشو ببریم!

- به استاد میگم استاد شما که 9 دادی حالا این یه نمره هم بده دیگهههههههههه، یه نگاه عاقل اندر دیوانه کرد، دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون! استادم نشدیم شخصیت کسی رو خرد کنیم!

- مامور راهنمایی رانندگی هم نشدیم موقع امتحان گرفتن از زنا کلی بخندیم!

- زمبه هم نشدیم حداقل سگارو نگرانمون باشه...

- تام و جری هم نشدیم زندگی مون سرتاسر هیجان باشه

- نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه

- نوزادم نشدیم یکی بغلمون کنه

- شریعتی هم نشدیم هر چی جملات قصاره نسبت بدن به ما

- ای کی یو سان هم نشدیم آب دهن بمالیم کف کلمون، همه چی حل شه!

- چاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریم

- قاصدک هم نشدیم، پیام رسان و سنگ صبور عشاق شیم

- عینک آفتابی هم نشدیم دنیا رو از دید بقیه ببینیم

- فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه

- گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم

- معادله هم نشدیم، کلی آدم دنبال این باشن که بهمنمون و حداقل دو نفر درکمون کنن

- کتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیم

- ماکسیما در افغانستان حدود 6 میلیون تومانه، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم!

- مارک آنتونی هم نشدیم جنیفر لوپز رو طلاق بدیم

- ای خدا ... بامزی هم نشدیم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روی کتاب و دفترشون

- مگس تسه تسه هم نشدیم ملت رو بخوابونیم

- توپ فوتبالم نشدیم 22 نفر به خاطرمون خودکشی کنن

- بوم نقاشی هم نشدیم یکی بیاد رومون 4 تا درخت و 2 تا دونه پرنده بکشه، قیمتی بشیم واسه خریدن مون سر و دست بشکونن

- گلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بده

- کبری هم نشدیم تصمیم هامون رو تو کتاب ها بنویسن

- کوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم

- مهران رجبی هم نشدیم همه به خاطر دماغمون بشناسنمون

- دریاچه ارومیه هم نشدیم دورمون حلقه انسانی تشکیل بدن

 

نوشته شده در 27 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 14:13 توسط zizigolo| |

دانشجویی به استادش گفت:

 استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.

استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟

دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!

نوشته شده در 26 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 12:28 توسط zizigolo| |

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها در رابطه به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند
و وقتی به موضوع خدا رسید، آرایشگر گفت : “من باور نمیکنم خدا هم وجود داشته باشد”.
مشتری پرسید: “چرا باور نمیکنی؟”

آرایشگر جواب داد: “کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد، به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود میداشت نباید درد و رنجی وجود داشت. نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میداد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.”

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد. چون نمیخواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “میدانی چیست! به نظر من آرایشگر ها هم وجود ندارند!”

آرایشگر گفت: “چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم.”
مشتری با اعتراض گفت:” نه. آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند. هیچکس مثل مردی که بیرون است. با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر: “نه بابا! آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تائید کرد: “دقیقاً نکته همین است، خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند، برای همین است که این همه درد و رنج در دنبا وجود دارد!”

نوشته شده در 26 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 12:21 توسط zizigolo| |

 zizigoloo میگه:

چه احساس خوبیست رها بودن...

پرواز کردن......

گذر از کوچه های زندگی بدون دلبستگی........و من حالا آرامم .... شادم.........

بدون هیچ دلبستگی.........

دلی ندارم برای دل سپردم.........

دلم را تیکه تیکه کردم و میان خاطراتم سوزاندمش.....

و چه احساس خوبیست بی دل زندگی کردن.........

دلم دلکم چه بر سرت آوردن که چه شاد بودی از تیکه تیکه شدنت چه شاد بودی از محو شدنت نبودنت .....

تنها داراییم توی دنیا یه دل بود که شکستنش .....

حال حتی بدون دل هم زندگی میکنم میخوام روی همه کسایی که فکر میکنم من بدون دل نمیتونم زندگی کنم رو کم کنم من کم نمیارم ..... من جا نمیزنم..... حتی با دلی تیکه تیکه شده با غروری شکسته شده و یا احساسی گم شده........

نوشته شده در 11 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 19:1 توسط zizigolo| |

بخدا گفتم: " بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من ابراش مال تو، دریا مال من موجش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو ... ".

خدا خندید و گفت: " بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ... "

نوشته شده در 11 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 15:28 توسط zizigolo| |

خدایا به دنیا آمدنم را تو تصمیم گرفتی کاش میشد بدون اجازه ات با این دنیای نامرد خداحافظی کرد.....

نوشته شده در 11 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 15:6 توسط zizigolo| |

Design By : Night Melody